درس های زندگی

ساخت وبلاگ
اینکه آدم ویژگی‌های منفیشو بدونه و برای بهتر شدنش قدم برداره خیلی خوبه، خیلی. ولی اینکه هی تو ذهنت تکرار کنی «من اینجوریم»، «من این بدی رو دارم» و... بعد از یه مدت تبدیل به باورت میشه که اینجوری هستی. حتی شاید اون باور درست نباشه. و باورها خیلی سخت تغییر میکنن. یکی دوسال پیش بود یا چندین سال پیش حتی، یادم نیست، برای اولین بار به این نتیجه رسیدم که نمیتونم احساساتم رو درست بیان کنم. از اون موقع یه سری تلاش ها برای بهتر شدن ابراز احساساتم کردم. اما چیزی که مهمه اینه که الان ازم بپرسن ویژگی منفیت چیه؟ بازم میگم «نمیتونم درست ابراز احساسات کنم.» درحالی که اشتباهه. من خیلی پیشرفت کردم. الان که نگاه میکنم خیلی ابراز احساساتم رشد کرده، خیلی. و اینکه اولین جوابی که به اون سوال میدم همون جواب سال های پیش، قبل از تلاش هاست، به ذهنم اینو القا میکنه که تلاش هات بیهوده بود.  خوب شد متوجه شدم. حس میکنم داشت میرفت تو لیست باورهام درمورد خودم، که جلوشو گرفتم و خوشحالم :) درمورد لجبازی های گاه گاهم هم باید یه فکری بکنم و حواسم باشه بابت بهتر شدن رفتارم، خودمو تشویق کنم. درس های زندگی...
ما را در سایت درس های زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : me4you بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 22:44

همیشه از بی‌نهایت بودن زندگی، چه تناسخ باشه چه قیامت و چه هرچیز دیگه‌ای، ترسیدم. همییییییییشه باید باشی. همیشه‌ای که ته نداره! حس ترس همراه با خستگی. ترس همراه با یه حس جالب شبیه دیوانه شدن، شبیه فراتر از ذهن رفتن.غرق می‌شم تو مفهوم «روح» و «نفس»... نفس چیه؟ اخلاق من کجای «من» قرار داره؟ دانش کجا قرار می‌گیره؟ مثلا به این فکر می‌کنم که روح شامل یه ویژگی های خوبی هست که از خدا به همه داده شده و نفس ما هستیم که از روح استفاده می‌کنیم، یا روش سرپوش می‌زاریم. برامون بازی چیدن؟ می‌شه من چیزی که یاد می‌گیرم رو همراه خودم، نفسم، ببرم به یه کالبد دیگه؟ چقدرشو؟ یا اصلا زندگی یه باره فقط؟ خب بعدش قیامت هست و باز همون بی‌نهایت ترسناک؟ یا تموم می‌شه راحت شیم؟ این احساس خستگی از جاودانگی مال نفسمه؟ نسخ و مسخ و رسخ و فسخ...  جالبه که هیچ‌وقت نمی‌شه آدم به اطمینان مطلق برسه! همیشه باید با یه درصد اعتمادی به یه چیزی اعتقاد پیدا کرد، که اون درصد هیچوقت 100 نمی‌شه! درس های زندگی...
ما را در سایت درس های زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : me4you بازدید : 117 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 22:44

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

درس های زندگی...
ما را در سایت درس های زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : me4you بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 22:44

ساعت 8 امتحان داشتم و اصـــــــــلا دیروز پریروز حس درس خوندنم نبود و بلد نبودم چیزی. ساعت 7ونیم بیدار شدم، واسه خودم بهونه آوردم که دیر شده دیگه ساعت 8 که نمیرسم به امتحان، نرم!!!! بعد هم بهونه ی بعدی که بلد نیستم، برم چیکار؟؟ و اصلا تو ذهنم نبود که خب امتحان اپن بوکه، پروژه هم هست هنوز. جا داره نمره بگیری دیوانه! بعد امتحان دوستم اومده پیام داده واسه اسم و شماره دانشجویی 20 نمره از 100 میداده و برای یک شمای کلی از طرح بدون سیم کشی و اینا 10 نمره.امتحان هم که اپن بوک بود. میرفتم 50 میشدم حداقل :(  یعنی من صبح که بیدار میشم تا لود نشدم کامل نباید تصمیم بگیرم وگرنه اینجوری پشیمون و لوزر میشم حالا چه غلطی کنم :~ الان هم دارم با این حرفا که زندگی همش که درس نیست، چهارسال دیگه امروز برات خنده دار میشه و اینا خودمو آروم میکنم :| درس های زندگی...
ما را در سایت درس های زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : me4you بازدید : 135 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 22:44